چرا قهرمانِ قصه ام خودم نباشم؟
هی با خودم کلنجار رفتم
چی میمونه سرانجام از من
عقده هام از آرزو هام کم نشد و فراموش کردم
هی توو خودم خودمو خوردم
باید میذاشتم خودمو پشت سر
باید بکوبم دوباره کلاً و باید با خودم دوباره پُر شم
فقط تنهایی تنها راه بود
فقط یه نفر توو آینه سدِ راهم بود
لعنت به اون که سَر به راه شد
لعنت به اون که سَر به راه موند
بدونِ مرز بدونِ قاب بدونِ هر چی مانع بدونِ خواب
بدونِ فقر بدونِ آه بدونِ هر چی بتابه نورِ ماه
اگه خورشید زندگیمو نمیکنه روشن
پاهام بهم بگه نمیتونن پاشن یا
واسه دیدنِ تو بالا رو ببینم
نه اینا تووی فردایِ من نمیتونن باشن
پَ چرا قهرمانِ قصه ام خودم نباشم
چرا جایی نرم که روشنه شبا شهر
حتی یه ستاره توو آسمون بازم شانسه
چرا قهرمانِ قصه ام خودم نباشم
میخواستم اسممو توو کتابا بنویسین
میخواستم مفت جلوم نتونه راه بره هیشکی
میخواستم وقتی همه پیِ صورت مسئله ان
من بشم اون که تیکه های پازلو میچید
دلم میخواد ببینم روشنی و پایِ جفت
کشیکِ بیداره از سره شب تا دلِ صبح
حتی اگه توو شهرِ خورشید همه چیو سایه بُرد
تو یکی نکش عقب برو جلو پاره کن
فردامو میکنم خودم انتخابش یالا
میشم یکی عینِ خودم عین من سابق
یکی که بتونم بش بگم افتخاره و
دیگه هیچوقت نتونه دنیا بده بهش
بشم یکی که تنها رفته همه راهو کلا
و یکی که باج نداد به مافیای شهرت
یه سرباز که مردُم به احترامش وایسن و
بشه نمونه ی سمبلی که خواستم
وقتی جلوم همه دست به ماشَه ان
دنبالِ زمین خوردنمن نمیخوان که پاشم
وقتی میتونم خودم بهترینم باشم
چرا اونا قهرمانِ قصه های ماشن
پَ چرا قهرمانِ قصه ام خودم نباشم
چرا جایی نرم که روشنه شا شهر
حتی یه ستاره توو آسمون بازم شانسه
چرا قهرمانِ قصه ام خودم نباشم
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0